باشد نفسی گر سحری سینه ما را
گوید چه سخنها ز همه رنج و جفا را
از ناله بلبل سر لاله به زمستان
تا زردی پائیز و همه برگ رها را
از عالم صالح که تقیه سپرش شد
تا واعظ پر حرف و پر از کار ریا را
از تیرگی شهر و خموشی و غرورش
تا دوری محبوب پر از مهر و وفا را
آری تو الها نظری جانب ما کن
با یک نگهت ده تو به این سینه شفا را
جز درگه تو جای دگر خاطر ما نیست
خود آگهی و کن به اجابت تو دعا را